رهانید دزدان عاطفه، در کوچه های این دیار
عشق آمد وتهی رفت ودلی نبرد
ازاین همه مد عیا ن عشق
کسی غم عشق خسته را نخورد
گل صد رنگ عاشقی
از بی مهری خشک دلان مدعی
در باغ آرزو فسرد
ناله ای اگر از کسی هم شنیده شد
صدای خشگ باد بود
که بر بوته های خیس کشیده شد
اگر به جرم عاشقی کسی نمی رود به دار
رهانید دزدان عاطفه
در کوچه های این دیار
خزان خلیده دز روان باغ
رفت زیاد برگ نشانی بهار
آه دلتنگم .... دلتنگ آن ترانه ای
که ز عشقی بیاورد نشانه ای
مانده زحسرت بر دلم این سوال
برای شرم گونه ها کو بهانه ای؟
جمعه 12 مرداد 1391 - 10:39:24 PM