بیا عاشق هم باشیم...تو باشی و من
این باران های گاه و بیگاه
دلتنگترم میکنند...!
بیا عاشق هم باشیم...
باورکن
به هیچ کجای این جهان برنمیخورد!
تو باشی و من
و جاده های ممتدی که
پایانشان جز آغوش تو نیست...!
این چشمها ایمان دارند
به آغازِ دوباره یِ ما..!
بیا قدم بزنیم
جغدها خوابند
و کلاغها قرن هاست
کوچ کرده اند از این کوچه...!
حالا اینجا فقط زنی جامانده
از نسلِ منقرض شده ی زنانی
که لباس بخت و کفنشان یکی بود...!
و تویی که جامانده ای
از نسلِ مردان عاشق پیشه یی که
دوتا نمیشد حرفشان...
باور کن
تا خوشبختی راه زیادی نمانده...
بیا قدم بزنیم
این راه ها تمام شدنی اند
و عاقبت من میمانم و تو
و خانه یی با دیوارهایِ پوشیده از
قاب عکسهایِ دونفره مان...
و دوباره منی که جز برای تو لبخند نمیزنم و
تویی که جز من به چشم نمیبینی...!
بیا قدم بزنیم ،
راهی نمانده تا خوشبختی...!